--> ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پیروزی انقلاب ضد سلطنتی – نگاهی تاریخی به سرکوب، فساد حاکمیت و خواسته‌های مردم ~ کانون حقوق بشر ایران

کانون حقوق بشر ایران، بازتاب خبرها و صدای کلیه زندانیان با هر عقیده و مرام و مسلک از ترک و لر و بلوچ و عرب و کرد و فارس

۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پیروزی انقلاب ضد سلطنتی – نگاهی تاریخی به سرکوب، فساد حاکمیت و خواسته‌های مردم

۲۱ بهمن, ۱۴۰۳دسته‌بندی گزارش ویژه


فهرست مطالب

1. سرآغاز سرکوب – رضا شاه و پایه‌گذاری دیکتاتوری

2. دوران محمدرضا شاه – کودتای ۲۸ مرداد، ساواک و سرکوب مخالفان

3. فقر، نابرابری و بحران اجتماعی

4. پایمال شدن حق حاکمیت مردم و میدان دادن به بنیادگرایی

5. فساد گسترده دربار پهلوی

6. خواسته‌های مردم در انقلاب ۱۳۵۷

7. چگونه انقلاب به دست جریان واپس‌گرا افتاد؟

8. ادامه انقلاب برای رسیدن به آزادی واقعی

۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پیروزی انقلاب ضد سلطنتی – نگاهی تاریخی به سرکوب، فساد حاکمیت و خواسته‌های مردم

انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تحولی بزرگ در تاریخ معاصر ایران بود که منجر به سقوط نظام سلطنتی در روز ۲۲ بهمن در ایران شد. این انقلاب که با خواسته‌های گسترده مردم برای آزادی، عدالت اجتماعی و پایان استبداد همراه بود، ریشه در دهه‌ها ظلم، فساد و سرکوب داشت.

در بررسی تاریخی دو سلسله آخرین در ایران به توامانی می رسیم که همواره منافع ملی مردم ایران را فدای خواسته‌ها و امیال طبقه ای خاص و حاکمان ستمگر کرده‌اند. این توامان همواره در برابر تجدد و آزادیخواهی مردم ایران بخصوص پس از پیروزی انقلاب مشروطیت در ایران متحد بوده‌اند. توامانی که خود را در کسوت بنیادگرایی و سلطنت نشان داده و مردم ایران را برای دست یافتن به خواسته‌های ضدانسانی خود، بارها به قربانگاه برده‌اند.

بررسی این انقلاب بدون درک زمینه‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی که منجر به آن شد، امکان‌پذیر نیست. در این مقاله به نقش خاندان پهلوی در ایجاد نارضایتی عمومی، سرکوب آزادی‌خواهان، فقر گسترده، فساد مالی و در نهایت انتقال رهبری انقلاب به متحجرین حجره نشین خواهیم پرداخت.

سرآغاز سرکوب – رضا شاه و پایه‌گذاری دیکتاتوری

رضا شاه پس از کودتای ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن در سال ۱۳۰۴، با رویکردی سرکوبگرانه، آزادی‌خواهان را به بند کشید و مخالفان خود را یا به زندان انداخت یا به قتل رساند. از جمله قربانیان سیاست‌های استبدادی او، بسیاری از روشنفکران، رهبران سیاسی و فعالان اجتماعی بودند. آزادی مطبوعات سرکوب شد، احزاب سیاسی منحل شدند و مهم‌تر اینکه دستاوردهای انقلاب مشروطه که حق حاکمیت مردم بود به کنار گذاشته شده و هرگونه اعتراض با خشونت پاسخ داده شد.

این سیاست‌ها، زمینه‌ساز بی‌اعتمادی عمومی به حکومت پهلوی و تشدید نارضایتی‌های مردمی گردید. علاوه براین، رضاشاه با اتخاذ سیاست‌های خودسرانه، وطن‌فروشانه و خدمت به استعمار انگیس، باعث ایجاد نارضایتی در میان اقشار مختلف مردم شد. با سرنگونی و فرار رضا شاه مردم ایران بار دیگر خیز برپایی حکومت مردمی را برداشتند اما استعمار به منظور تثبیت جایگاه خود پسر وی را به عنوان جانشین او معرفی کرد.

دوران محمدرضا شاه – کودتای ۲۸ مرداد، ساواک و سرکوب مخالفان

محمدرضا پهلوی پس از به قدرت رسیدن در سال ۱۳۲۰، مسیر پدرش را در سرکوب مخالفان ادامه داد. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که با همکاری سازمان سیا و دولت بریتانیا علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق انجام شد، نقطه آغاز حاکمیت مستبدانه شاه بود. پس از کودتا، ساواک به عنوان یک نهاد امنیتی مخوف تأسیس شد که با شکنجه، اعدام و سرکوب مخالفان، فضای ترس و وحشت را در کشور حاکم کند. صدها تن از جوانان، روشنفکران، دانشجویان و مبارزان ملی و مذهبی یا در زندان‌ها شکنجه یا به جوخه‌های اعدام سپرده شدند. نقش ساواک در نظارت بر مطبوعات، دانشگاه‌ها و حتی جلسات خصوصی مردم، باعث شد که فضای اختناق در کشور حاکم شود.

ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در سال ۱۳۳۵ به دستور محمدرضا شاه و با همکاری سازمان‌های اطلاعاتی خارجی از جمله سیا و موساد تأسیس شد. این سازمان مخوف وظیفه داشت هرگونه فعالیت مخالف رژیم را شناسایی و سرکوب کند. روش‌های سرکوب ساواک شامل نظارت گسترده بر مردم، کنترل رسانه‌ها، بازداشت‌های خودسرانه، شکنجه‌های وحشیانه و اعدام‌های پنهانی بود.

بسیاری از روشنفکران، دانشجویان، فعالان سیاسی و انقلابیون در بازداشتگاه‌های ساواک مورد بدترین شکنجه‌های جسمی و روانی قرار گرفتند. بازداشتگاه‌هایی مانند کمیته مشترک ضد خرابکاری به نمادی از وحشت و سرکوب بدل شدند، جایی که زندانیان با کابل، شوک الکتریکی، آپولو و سلول‌های انفرادی به وحشتناک‌ترین شکل ممکن شکنجه می‌شدند. خاطرات زندانیان سیاسی از این شکنجه‌ها، پرده از جنایات گسترده‌ای برداشت که در نهایت به خشم عمومی و تسریع روند انقلاب منجر شد.

فقر، نابرابری و بحران اجتماعی

یکی از عوامل اساسی نارضایتی مردم، شکاف عمیق طبقاتی و گسترش فقر بود. در حالی که دربار شاه و اطرافیانش در ثروت و تجمل غرق بودند، بخش زیادی از مردم در مشکلات معیشتی و اقتصادی دست و پا می زدند. اصلاحات اقتصادی ناپایدار، فساد گسترده و وابستگی اقتصاد کشور به درآمدهای نفتی، باعث شد که فاصله طبقاتی به‌طور فاحشی افزایش یابد.

در مناطق روستایی و حاشیه شهرها، فقر بیداد می‌کرد و بسیاری از مردم از کمترین امکانات زندگی محروم بودند. برنامه‌های اصلاحات اقتصادی نظیر انقلاب سفید، به جای بهبود وضعیت معیشتی مردم، موجب تشدید تضادهای طبقاتی شد. کشاورزان زمین‌هایشان را از دست دادند، صنایع در اختیار وابستگان دربار قرار گرفت و نابرابری اجتماعی به اوج رسید.

در این دوران، غارت سرمایه‌های مردم توسط شاه و ایادی او یکی از دلایل اصلی گسترش فقر بود. کارگران در کارخانه‌ها تحت استثمار کارخانه‌داران وابسته به دربار قرار داشتند، در حالی که دستمزدهای ناچیزی دریافت می‌کردند و از هیچ‌گونه امنیت شغلی برخوردار نبودند. کشاورزان نیز با از دست دادن زمین‌های خود تحت فشار فئودال‌ها و خان‌های بزرگ قرار گرفته و ناچار به مهاجرت به شهرها برای کارگری شدند. این مهاجرت گسترده به حاشیه‌نشینی، رشد بیکاری و افزایش فقر شهری دامن زد.

دربار پهلوی و اطرافیان شاه با در اختیار گرفتن منابع عظیم اقتصادی، ثروت کشور را در دست خود متمرکز کردند، در حالی که اکثریت مردم در تنگدستی و سختی به سر می‌بردند. این وضعیت نارضایتی عمومی را تشدید کرده و در نهایت به یکی از عوامل اصلی وقوع انقلاب ۱۳۵۷ تبدیل شد.

پایمال شدن حق حاکمیت مردم و میدان دادن به بنیادگرایی

محمدرضا پهلوی، نه‌تنها آزادی‌های سیاسی را محدود کرد، بلکه با سرکوب جریان‌های دموکراتیک، میدان را برای قدرت‌گیری بنیادگرایی در ایران باز گذاشت. وی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با سرکوب احزاب سیاسی مستقل و آزادی‌خواه، فضای سیاسی کشور را به شدت محدود ساخت. احزاب مترقی و ملی‌گرا به شدت سرکوب شدند، بسیاری از رهبران سیاسی تبعید یا زندانی شدند و حتی برخی از آنان به سرنوشت مرگبار دچار گردیدند.

در این دوران، فعالیت‌های سیاسی به شدت کنترل شد و هرگونه تلاش برای تشکیل احزاب مستقل، با سرکوب شدید مواجه گردید. در ادامه این روند، رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۳ با تشکیل حزب رستاخیز، سیستم سیاسی کشور را تک‌حزبی کرد و تمام شهروندان را مجبور ساخت که یا به عضویت این حزب درآیند و یا کشور را ترک کنند. این اقدام، عملا آزادی سیاسی را به‌طور کامل از میان برداشت و نشان داد که شاه نه‌تنها هیچ اعتقادی به اراده مردم ندارد، بلکه به دنبال تحکیم قدرت خود از طریق نهادهای فرمایشی است.

در کنار سرکوب مستقیم مخالفان، انتخابات نیز به ابزاری فرمایشی برای حفظ سلطنت تبدیل شد. مجلسین شورای ملی و سنا به‌شدت تحت کنترل بودند و تنها کسانی که مورد تأیید دربار بودند، امکان حضور در این مجالس را پیدا می‌کردند. در واقع، انتخابات در ایران پیش از انقلاب چیزی جز نمایشی از دموکراسی نبود که در نهایت مهر تأییدی بر سیاست‌های استبدادی پهلوی می‌زد. این اقدامات، موجی از نارضایتی را در میان مردم، به‌ویژه طبقه روشنفکر و دانشگاهیان ایجاد کرد، زیرا راه‌های قانونی برای بیان مخالفت مسدود شده بود و تنها راه باقی‌مانده، مبارزه انقلابی و خیابانی بود.

در این فضای استبدادی، شاه برای حفظ حکومت خود، به بنیادگرایی میدان داد. در تاریخ ایران، همواره پیوندی میان شاه و شیخ وجود داشته است. از دوران مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷، بسیاری از روحانیون با همکاری سلطنت علیه منافع مردم عمل کرده‌اند.

در دوره قاجار، بسیاری از روحانیون بانفوذ، از حکومت استبدادی حمایت کردند و با مشروطه‌خواهان به مخالفت برخاستند. این اتحاد میان سلطنت و نیروهای واپس‌گرا در دوره پهلوی نیز ادامه یافت. در حالی که محمدرضا شاه با مدرنیزاسیون ظاهری، برخی از مظاهر دینی را محدود می‌کرد، اما در عین حال، برخی از نیروهای مذهبی که تهدیدی برای قدرت او محسوب نمی‌شدند، مورد حمایت قرار می گرفتند. رژیم پهلوی با کنترل و مهار نیروهای مذهبی و سرکوب نیروهای ملی و چپ، عملاً شرایطی را فراهم کرد که در نهایت رهبری انقلاب به دست آنها بیفتد.

این همزیستی تاریخی میان سلطنت و روحانیت، در همه از مقاطع تاریخی، به ضرر مردم تمام شد. بسیاری از روحانیون در ازای حفظ جایگاه خود، به حمایت از پادشاهان پرداختند و در سرکوب حرکت‌های آزادی‌خواهانه نقش داشتند. رژیم پهلوی نیز به‌خوبی از این اتحاد بهره برد و با سرکوب احزاب سکولار و آزادی‌خواه، روحانیون را به‌عنوان یک نیروی کنترل‌شده در جامعه حفظ کرد.

اما این سیاست در نهایت نتیجه معکوس داد. با حذف احزاب ملی، دمکراتیک و آزادیخواه، خلا رهبری ایجاد گردید که در نهایت توسط نیروهای واپس‌گرا پر شد و مسیر انقلاب را به سمت یک حکومت بنیادگرا و ضدمردمی سمت داد.

در حالی که نیروهای ملی و چپ به شدت سرکوب می‌شدند، روحانیون مذهبی تحت فشار کمتری قرار داشتند. این سیاست، در نهایت باعث شد که بسیاری از مردم که از استبداد شاهی به تنگ آمده بودند، به این جریان واپس‌گرا پناه ببرند و آنان را به عنوان رهبران انقلاب بپذیرند. ضعف احزاب ملی، حذف نیروهای مترقی و نبود جریان‌های دموکراتیک قوی، در نهایت منجر به گرایش مردم به سوی نیروهای مذهبی شد.

فساد گسترده دربار پهلوی

فساد اقتصادی در خاندان پهلوی به حدی گسترده بود که حتی رسانه‌های غربی نیز به آن اذعان داشتند. برادران و خواهران شاه، با نفوذ در ارکان اقتصادی کشور، ثروت‌های کلانی را از راه‌های غیرقانونی به دست آوردند. قراردادهای نفتی غیرشفاف، اختلاس‌های کلان و سوءاستفاده از منابع ملی، بخش کوچکی از این فساد گسترده بود که موجب خشم عمومی شد. در کنار این، بودجه کلانی به دربار اختصاص داده می‌شد و جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی با هزینه‌های هنگفت، خشم مردم را دوچندان کرد.

خواسته‌های مردم در انقلاب ۱۳۵۷

مردم ایران با حضور گسترده در خیابان‌ها و شعارهایی در نفی کامل رژیم سلطنتی، خواسته‌های متعددی را مطرح می کردند که برخی از آن‌ها عبارت بودند از:

آزادی سیاسی و پایان استبداد

برقراری حق حاکمیت مردم

آزادی کلیه زندانیان سیاسی

عدالت اجتماعی و رفع نابرابری طبقاتی

پایان وابستگی به قدرت‌های خارجی

برگزاری انتخابات آزاد و مردمی

حقوق برابر برای همه اقشار جامعه

آزادی مطبوعات و فعالیت‌های سیاسی

چگونه انقلاب به دست جریان واپس‌گرا افتاد؟

به دلیل سرکوب گسترده جریان‌های ملی و چپ‌گرا، پس از سقوط شاه، خلأ رهبری ایجاد شد که توسط نیروهای واپس‌گرا پر شد. سازمان‌یافتگی بهتر، حمایت از شبکه‌های مذهبی و مساجد و سواستفاده از احساسات دینی مردم، باعث شد که نیروهای مذهبی کنترل اوضاع را در دست بگیرند و در نهایت با حذف نیروهای انقلابی و آزادی‌خواه حکومت واپس‌گرای خود را تأسیس کنند.

ادامه انقلاب برای رسیدن به آزادی واقعی

اگرچه انقلاب ۱۳۵۷ پایان سلطنت پهلوی را رقم زد، اما اهداف اصلی آن که آزادی، عدالت اجتماعی و رفاه برای مردم بود، همچنان محقق نشده است. مسیر مبارزه برای آزادی ادامه دارد و مردم ایران همچنان برای تحقق این خواسته‌ها تلاش می‌کنند. در حال حاضر، جنبش‌های اجتماعی و قیام های سراسری، راه خود را برای دستیابی به یک جامعه آزاد و دموکراتیک ادامه می‌دهند.

سرکوب معترضان و مبارزان آزادی‌خواه پس از انقلاب ۱۳۵۷ نیز متوقف نشد. در دهه ۶۰، سرکوب گسترده نیروهای سیاسی مخالف، اعدام‌های گسترده و قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ نمونه‌ای از خشونت‌های نظام حاکم علیه مخالفان بود. در دهه‌های بعد، اعتراضات مردمی در سال‌های ۱۳۷۸، ۱۳۸۸، ۱۳۹۶ و به‌ویژه قیام خونین آبان ۱۳۹۸ و خیزش سراسری ۱۴۰۱ بار دیگر نشان داد که جوانان ایران هیچ‌گاه این حکومت را به رسمیت نشناخته و همواره به دنبال برقراری یک حکومت مردمی بوده‌اند.

پاسخ نظام به این اعتراضات، چیزی جز سرکوب خونین، بازداشت‌های گسترده و شکنجه نبوده است. با وجود این، اراده مردم برای رسیدن به آزادی و تحقق یک حکومت دموکراتیک همچنان ادامه دارد. مسیر مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی ادامه دارد و مردم ایران همچنان برای تحقق این خواسته‌ها تلاش می‌کنند.

کانون حقوق بشر ایران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:



اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نوشته‌های پر بیننده

بایگانی وبلاگ

بازدید وبلاگ