آنچه می خوانید خاطرات یک زندانی سیاسی دهه ۶۰ است
اعتصابات سال ۶۵ در زندان اوین
قسمت اول: نمایشی از
ایران دموکراتیک در زندان
سال ۶۵، در سالن ۳ بند آموزشگاه، غوغایی برپا بود. پس از چهار
سال زندان، برای اولین بار وارد یک سالن عمومی شدم. این تجربه برایم هم جذاب بود و
هم شورانگیز. انتخابات مسئولین اتاقها (یا همان سلولهای سابق که اکنون، بهواسطهی
مقاومت ما، درهایشان باز شده بود) بهنوعی نمایش جالبی از ایران دموکراتیک آینده را
تداعی میکرد.
سالن از اتاق ۶۱ تا ۷۵ شمارهگذاری شده بود، دو اتاق به سرویس بهداشتی
اختصاص داشت و سیزده اتاق باقیمانده برای اسکان تمام زندانیان بند استفاده میشد.
اگر درست به خاطر داشته باشم، تعداد زندانیان بند حدود ۲۵۰ نفر بود. زندانبانان تلاش کرده بودند با جمعآوری
زندانیان از گروههای مختلف و ایجاد تضاد میان آنها، اختلاف و درگیری ایجاد کنند.
اما هوشیاری زندانیان باعث شد که این نقشه شوم به شکست بیانجامد.
یکی از این اتاقها،
اتاق ۶۶ بود. ترکیب این اتاق چنین بود:
• ۲ نفر از
اکثریت
• ۲ نفر از
اقلیت
• ۲ نفر از
کشتگر
• ۲ نفر از
تودهایها
• ۲ نفر از
راه کارگر
• ۲ نفر از
اقلیت ویژه کار
• ۲ نفر از
گروههای کوچکتر
در مجموع، این گروه
۱۴ نفر را شامل میشد. همچنین ۱۲ نفر از مجاهدین نیز در اتاق حضور داشتند،
که ۶ نفر از آنها «ملیکش» (کسانی که دوران محکومیتشان
پایان یافته بود اما آزاد نشده بودند) و ۶ نفر دیگر
از دستگیرشدگان بعد از ۳۰ خرداد
بودند. من نیز در میان آنها بودم.
در رأیگیری، در نهایت
من از سوی کل غیرمذهبیها با ۱۴ رأی موافق
در برابر ۱۲ رأی مخالف
بهعنوان مسئول اتاق انتخاب شدم. این رأیگیری در سالن پیچید و همه دریافتند که معیار،
مذهبی یا غیرمذهبی بودن نیست، بلکه زندانیان به دنبال این بودند که تضادهایشان را به
بیرون از بند، یعنی به سمت زندانبانان، معطوف کنند و نه میان خودشان. مسئولیت اتاق
یک ماهه بود.
پس از انتخاب شدن،
نشستی برگزار کردیم و گفتم:
«ببینید
بچهها، من بهتنهایی نمیتوانم کارهای اتاق را پیش ببرم. از غیرمذهبیها دو نفر و
از مجاهدین هم یک نفر باید کمک کنند تا بتوانیم امور اتاق را اداره کنیم.»
همه از این پیشنهاد
استقبال کردند و پذیرفتند. پس از نشست، هیبتالله معینی، از چریکهای فدایی خلق زمان
شاه و از اعضای کمون صنفی میان مجاهدین و فداییان، مرا صدا کرد و گفت:
«میخواهم
با تو صحبت کنم. بیا برویم هواخوری.»
در هواخوری از من پرسید:
«محمد،
تو چقدر هوادار بودی؟»
گفتم: «والله من فقط چهار ماه با مجاهدین بودم،
آن هم از طریق برادرم. بقیهاش فقط برایشان کار میکردم.»
سپس پرسید: «این چیزها
را از کجا یاد گرفتی؟ چطور توانستی این کار دموکراتیک را انجام بدهی؟»
«مسئولیت
اتاق را میگویی؟ والله این را از بچههای خودمان در این چند سال و در اتاقهایی که
بودم، یاد گرفتم.»
هیبتالله ادامه داد:
«میخواهم یک سؤال سیاسی بپرسم. آیا میدانی این رژیم چه نوع رژیمی است؟»
گفتم: «بله، از مجاهدین
شنیدم که میگویند این رژیم "خردهبورژوازی سنتی با گرایشات فئودالی و مناسبات
سرمایهداری" است.»
پرسید: «میتوانی توضیح
بدهی؟»
من هم هر آنچه را که
یاد گرفته بودم، برایش توضیح دادم.
هیبتالله پس از مدتی
سکوت، با دقت به من نگاه کرد و گفت: «سازمان شما در واقع تنها سازمان کارگری است که
من قبول دارم و میدانم حقیقت دارد. شما موفق میشوید. من با شما هستم. برو این را
به دوستانت بگو.»
همین حرفها را به
محمود عبادی لاری (که بعدتر شهید شد)، گفتم. او این سخنان را در نشستی که جابر حبیبی
برایمان گذاشت، خواند و چنین گفت:
«بچهها،
بدانید که اگر ما میخواهیم ایران دموکراتیکی بسازیم، همین حالا وقت آن است، و اینجا
میدان عمل آن. ما باید کاری کنیم که دیگران ما را بپذیرند، نه اینکه خود را به دیگران
تحمیل کنیم.»
پس از این ماجرا، من
را بهعنوان مسئول ارتباط با هیبتالله و یکی از کادرهای اقلیت منصوب کردند. ابتدا
نپذیرفتم و گفتم: برای من سخت است.
اما محمود گفت: محمد،
تو که توانستی این طور صاف و ساده براش توضیح بدی منتقل کنی و او به تو اعتماد کرده،
بهترین گزینه هستی. جعفر هم این را قبول دارد و گفته به تو بگویم که کارت عالی بوده.»
نهایتاً مرا تشویق
کردند. حالا، بعد از این همه سال، تازه درک میکنم که جعفر اردکانی شهید تا چه اندازه
به شیوهی دموکراتیک اعتقاد داشت و چگونه ما را در این مسیر آماده کرد.
بله، ایران دموکراتیک
فردا را باید همینطور ساخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر