خوب یادم هست عید فطر سال ۱۳۶۳ بود که تصمیم گرفتیم در سلولمان کیک درست کنیم. متخصص این کار منوچهر بود جوانی خوشرو، نسبتاً بلندقد و با دستهایی ماهر. دانشجو بود و همراه برادرش دستگیر شده بود. پدرشان از دنیا رفته بود و مادر، آن دو را بزرگ کرده بود.
برای درست کردن کیک، ابتدا کنارههای نان سوخاری را میتراشیدیم. سپس هر برش را یکییکی در لیوانی از شیر و شکر فرو میکردیم و در سینی روحی کنار هم میچیدیم. وقتی ردیفها کامل میشد، نانها به هم میچسبیدند و ورقهای نرم شبیه کیک به دست میآمد.
نوبت به ژله میرسید. چون دستیار منوچهر بودم، دقیق یادم هست که انجیرها را به تکههای کوچک خرد میکردیم و در دبه پلاستیکیای میریختیم که مخصوص همین کار نگه داشته بودیم. بعد آب کمپوت گیلاس یا آلبالو را به آن اضافه میکردیم. دبه را بین نفرات دور سلول میچرخاندیم؛ هر کس دو دقیقه آن را تکان میداد. نیم ساعت بعد، انجیرها تبدیل به ژلهای غلیظ و خوشطعم میشدند که روی ورقه نان سوخاری میمالیدیم. همین کار را طبقهبهطبقه تکرار میکردیم تا کیک چهارطبقه آماده شود.
خامه اما داستان خودش را داشت. پنیر را به قطعههای کوچک تقسیم میکردیم و چند روز در آب میخواباندیم تا نمکش برود. سپس آن را با شکر و کمی کره، که از چند روز قبل نگهداشته بودیم و حالا در شرف آب شدن بود، در پارچ پلاستیکی میریختیم.
اما همزن برقی از کجا آمده بود؟ داستانش جالب است. در سلول فنکوئلی داشتیم؛ دریچهاش را باز میکردیم، فن را بیرون میآوردیم و به میله آرمیچر آن، دو قاشق را از دستههایشان با کش به شکل معکوس میبستیم. سپس آن را در پارچ میگذاشتیم و به برق میزدیم. این ابتکار باعث میشد مواد آنقدر هم بخورند تا پف کنند و به خامهای واقعی تبدیل شوند. خامه را روی کیک چهارطبقه میمالیدیم و منوچهر در پایان کمی پودر کاکائو، خردهپسته و دانههای گیلاس کمپوت را برای تزئین اضافه میکرد، همانطور که مادربزرگها برای روزهای خاص چیزهایی پنهان میکردند منوچهر خلاصه از صندوقچه اش بیرون می کشید!
تمام این کارها، برای ما فقط پختن یک کیک نبود بلکه نمادی بود از زندگی، شادی و مقاومت در دل تاریکی. در حالی که مراقب بودیم پاسدار ناگهانی سر نرسد، شادیمان از این جشن کوچک و شیرین، عمیقتر از هر پیروزی بود.
آن کیک، طعم پیروزی و مقاومت داشت، جشن کوچکی در برابر نظام پلید آخوندی و پاسدارانش. در واقع، در میان آن دیوارهای سرد، ما با ایمان و شوخطبعی خودمان، طعم آزادی را مزهمزه میکردیم. پایان







هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر