آنچه می خوانید خاطرات یک زندانی سیاسی دهه۶۰ است
شیر محمد
سرگذشت یک شیر بیهمتا
ساعت ۸ صبح بود که یکی وارد اتاق، یا بهتره بگم سلول شماره ۲۷ سالن یک بند آموزشگاه اوین شد. با دیدنش، همهمون یه لحظه نگاهها رو دوختیم به سیدمحمد حیدری، همون شیرمحمد. کنارمون نشسته بود، ولی یهدفعه تکون خورد. نمیدونم بین نگاه اون دو نفر چی گذشت، ولی معلوم بود خوب همدیگه رو میشناسن.
برای ما هفت نفر، اون آدم پیامآور مرگ بود، اما برای سیدمحمد، یه امتحان وفا به عهد و ایستادگی. ما همیشه بهش میگفتیم شیرمحمد، که واقعاً برازندهش بود. بچه تهران بود، محله ۹ آبان. برادرش، علی، هم شیری مثل خودش بود که سال ۶۳ روی طناب دار بوسه زده بود. همینجا بگم که رژیم همیشه ادعا میکرد از یه خانواده، دو نفر رو اعدام نکرده. زهی وقاحت و بیشرمی!
بعد از یه مکالمه کوتاه بین اون دو نفر، فهمیدیم اون بریده خائن اومده که شیرمحمد رو لو بده یا به توبه و ندامت بکشونه. کاری که بازجوها ازش خواسته بودن.
ما که زنجیر کرده بودیم، تصمیم گرفتیم هر طور شده جلوی این خیانت رو بگیریم و پشت سیدمحمد وایستیم. شروع کردیم تکتک و جمعی با اون خائن حرف زدن. هر چی تونستیم، گفتیم. میدونستیم ممکنه لو بریم، ولی برامون مهم نبود.
تلاشهامون فایدهای نداشت. بالاخره اون خائن، سیدمحمد رو لو داد. ولی این برا ما یه سند افتخار شد. تصمیم گرفته بودیم جلوی خیانت بایستیم، و سیدمحمد هم با صلابت و ایستادگی از این امتحان سربلند بیرون اومد.
شیرمحمد رو سال ۶۴ برای آزادی آورده بودن. تو زندان قزلحصار، با برادرانش، مثل محمود عبادی لاری، تشکیلاتی آهنین ساخته بود. وقتی اون تشکیلات لو رفت، بردنش زیر شکنجه، ولی لام تا کام حرف نزد. برای همین همهمون فکر میکردیم حیفه که اعدام بشه.
اما خودش به اون خائن گفت:
این رژیم اونقدری وحشی هست که از ما نگذره. پس بهتره با شرف بمیریم.
شیرمحمد بالاخره سال ۶۵ سر بدار شد و به عهدش با خدا و مردمش وفا کرد.
یادش گرامی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر