--> خاطره‌ای از اعتصاب غذا در زندان اوین – سال ۱۳۶۶ ~ کانون حقوق بشر ایران

کانون حقوق بشر ایران، بازتاب خبرها و صدای کلیه زندانیان با هر عقیده و مرام و مسلک از ترک و لر و بلوچ و عرب و کرد و فارس

خاطره‌ای از اعتصاب غذا در زندان اوین – سال ۱۳۶۶


سال ۱۳۶۶ در زندان اوین، ما را از سالن‌های ۳ و ۵ آموزشگاه ـ پس از جدا کردن محکومان تا ۱۰ سال و بالاتر از آن ـ به بند ۳ از بندهای قدیمی منتقل کردند. در این بند زندانیانی از همه گروه‌ها حضور داشتند و هنوز تفکیک مذهبی و غیرمذهبی انجام نشده بود. ما برادرانه کنار هم زندگی می‌کردیم، حقوق یکدیگر را رعایت می‌کردیم و همین موضوع برای زندانبانان بسیار سنگین و غیرقابل تحمل بود.

در آذر همان سال، همزمان با بررسی پرونده حقوق بشر در سازمان ملل، کل بند تصمیم گرفت به دلیل نقض حقوق زندانیان و فشارهای اعمال‌شده دست به اعتصاب غذا بزند. مسئولان زندان بلافاصله اعتصاب را سیاسی اعلام کردند و گفتند: «از امروز اعتصاب شما خشک است و هیچ غذایی به شما داده نخواهد شد.»

اعتصاب نزدیک به یک ماه و نیم ادامه یافت. در این مدت تنها نان خشک، چای و چند حبه قند به صورت جیره‌بندی در اختیارمان بود. سرانجام، طرحی برای پایان اعتصاب از سوی بچه‌ها ارائه شد و پذیرفته شد. اما زندانبان که می‌دانست ما از نیرنگ او آگاه شده‌ایم، یک گام جلوتر رفت تا ما را بیشتر تحت فشار بگذارد. او گفت: «اگر می‌خواهید غذا بگیرید باید خودتان از آشپزخانه بیاورید.»

این موضوع در بند به رأی گذاشته شد اما قبول نشد. بنابراین ما وارد یک «گرسنگی اجباری» شدیم؛ یعنی زندانبان عملاً شرایطی ایجاد کرد که حتی غذای حداقلی هم به ما نرسد. او مدام بازی درمی‌آورد: یک بار می‌گفت از پایین آسانسور غذا بیاورید، بار دیگر می‌گفت از اول پله‌ها. بعد که دید موفق نمی‌شود، شرط گذاشت که باید غذا را از آن‌طرف «خط قرمز» در ورودی بند بیاوریم. روزی که بچه‌ها قصد داشتند با گاری غذا را بیاورند، پاسدار با لگد آن را آن‌سوی خط انداخت تا ما نتوانیم آن را برداریم.

این بازی‌ها تا اسفند ۶۶ ادامه داشت. همه آن‌قدر لاغر و نحیف شده بودیم که حال و روزمان دیدنی بود؛ با یک سیلی چند بار نقش زمین می‌شدیم. جیره غذایی ما فقط یک لیوان چای و چهار حبه قند بود. با این حال، کلاس‌های آموزشی‌مان را تعطیل نکردیم و طبق برنامه‌ای که مسئولین داخلی بند داده بودند، درس‌ها را ادامه دادیم.

روزی در اتاق ۴ بند ۳، هنگام خوردن چای، حسین نیکو از سیرنگ درستکار ـ که آن روز مسئول پخش چای بود ـ پرسید:

«راستی می‌دانی چرا بشر وقتی آتش را کشف کرد، در همان مرحله خیلی طولانی ماند؟»

سیرنگ جواب داد:

«خب معلوم است! چون غذای کبابی و پخته برای بشر آن دوران خیلی لذیذ بود. به خدا گفت همین‌جا خوب است، جلوتر نمی‌روم. همه‌چیز را کباب می‌کنم و می‌خورم، برای همین مدت‌ها همان‌جا ماند. ولی بچه‌ها، ما الان گرسنه‌ایم و از کباب هم خبری نیست!»

بچه‌ها به شوخی خندیدند و او را تشویق کردند. اگرچه اکثر همان بچه‌ها در سال ۶۷ اعدام شدند، اما نشان دادند که مقاومت در زندان‌های خمینی همیشه زنده بود و با وجود همه فشارها، روحیه زندانیان هیچ‌گاه شکسته نشد. پایان

کانون حقوق بشر ایران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:
تلگرام / ایکس / اینستاگرام / یوتیوب / فیسبوک
اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نوشته‌های پر بیننده

بایگانی وبلاگ

بازدید وبلاگ