۱۱ مرداد, ۱۴۰۴دستهبندی گزارش ویژه
اکنون، مهدی حسنی و بهروز احسانی، در خاک نه، که در دلها میرویند. آتش ایمانشان، از دیوارهای قطور اوین و قزلحصار فراتر رفت؛ و پژواک صدایشان اینک در کوچههای شهر خطاب به آنان که نقاب زده و طنابهای دار را می بافند، میپیچد که ما از مرگ نترسیدیم، شما از زندگی ما بترسید!
مهدی حسنی و بهروز احسانی نرفتند، جاودانه شدند…
نه، آنان نرفتند. رفتهها آنهایند که خاموش شدند، به فراموشی پیوستند. اما مهدی و بهروز، نامشان بر لوح طلایی تاریخ حک شد و یادشان، شعلهای شد در دل شب تاریک وطن. آنان نه به رفتن، که به ماندن اندیشیدند. نه به خاموشی، که به افروختن.
چه کسی سزاوارتر از این دو که رنج را چون جامی تلخ بنوشند و از تنگنای مرگ، پلی بسازند به سوی روشنی و معنا؟ آنها نه زخم را، که ایمان را زیستند؛ نه ناله را، که نجوا با آزادی را. صلیبشان را بر دوش کشیدند، بی ادعایی در زندگی، و بر لبانشان بوسهای به مرگ نقش بست و زانوانشان هرگز خم نشد.
در جهانی که واماندگی به بهای زنده ماندن معامله میشود، آنها ایستادند. قامت افراشتند. مرگ را از تخت قدرت به زیر کشیدند و آن را به خادمی بدل کردند برای عبور به ساحت جاودانگی. آری، آنان به مرگ نه گفتند، حتی در لحظهی اعدام. نه با زبان، که با شکوه زیستنشان.
نه برای نفس کشیدن آمده بودند، که برای ساختن راه. مشعلی شدند بر دست تاریخ، چراغی شدند در دستهای جوانان، تا در هجوم تاریکیها، مسیر را گم نکنند.
اکنون، درختی که از خونشان جوانه زد، ریشه در جان زمین دوانده و شاخ و برگش در باد ایستادگی میرقصد. نامشان، چون شمشیری درخشان، در میدان مبارزه برق میزند، و صدایشان هنوز در گوش تاریخ میپیچد:
«ما بر سر جانمان چانه نمیزنیم».این جمله، نه یک شعار بلکه روحی است که در جان بهروز احسانی و مهدی حسنی دمیده شده بود؛ دو یار دیرین آزادی که در اولین هفتهی مردادماه ۱۴۰۴، توسط ماشین بیرحم اعدام دیکتاتوری حاکم، به ابدیت پیوستند.
بهروز احسانی، مبارزی ۷۰ ساله از ارومیه، و مهدی حسنی، آزادهای ۴۸ ساله از شهر ری، تنها نامهایی نیستند در صفحات سرکوب؛ آنها، روایت زندهی ایستادگیاند؛ یادآور فصلی در تاریخ که انسانهایی از جان خود گذشتند، اما از آرمانشان برای آزادی ملت خویش، نه.
آتش ایمان فراتر از دیوارهای قطور زندان
بهروز احسانی، از زندانیان سیاسی دههی ۶۰، در آذر ۱۴۰۱ در تهران، و مهدی حسنی، در شهریور همان سال در زنجان دستگیر شدند. اتهاماتی سنگین و تکراری چون «محاربه»، «افساد فیالارض» و «عضویت در مجاهدین خلق»، از سوی قاضی مرگ ایمان افشاری، رئیس شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب، بر آنها تحمیل شد؛ احکامی که دیوان عالی بدون شنیدن فریاد حقیقت، آن را چهار بار تأیید کرد.
آنها ماهها در بند ۲۰۹ اوین، در میان شکنجههای جسمی و روانی، مقاومت کردند. اما نه لب به ندامت گشودند و نه بر حقیقت خود سایهای انداختند.بهروز احسانی نوشت: «بر سر جانم چانه نمیزنم؛ جان ناچیزم فدای راه رهایی مردم ایران باد».
و مهدی حسنی فریاد زد: «من تا آخر ایستادهام؛ از موضعم حتی یک درصد پایین نمیآیم».
امروز پس گذشت یک هفته از اعدام بهروز و مهدی شورشِ خاطرهها و روشناییِ امید در خاطره ها مانده است. آنان چراغ شدند، تا راه را روشن کنند. نامهها و وصیتنامههایشان، گواهی است بر حقیقت مقاومت؛ و یادشان، ریشهای استوار در خاکی که دیر یا زود، جوانههای آزادی را خواهد رویاند.
اکنون، این دو گل سرخ، دو شقایق خونین، در خاک نه، که در دلها میرویند. آتش ایمانشان، از دیوارهای قطور اوین و قزلحصار فراتر رفت؛ و پژواک صدایشان اینک در کوچههای شهر خطاب به آنان که نقاب زده و طنابهای دار را می بافند، میپیچد که،
ما از مرگ نترسیدیم، شما از زندگی ما بترسید!
کانون حقوق بشر ایران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:
تلگرام / ایکس / اینستاگرام / یوتیوب / فیسبوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر