--> تجاربی از همبندی با زندانیان جرائم اجتماعی ~ کانون حقوق بشر ایران

کانون حقوق بشر ایران، بازتاب خبرها و صدای کلیه زندانیان با هر عقیده و مرام و مسلک از ترک و لر و بلوچ و عرب و کرد و فارس

تجاربی از همبندی با زندانیان جرائم اجتماعی


در دهه شصت که من به اتهام هواداری در زندان بودم مدتی با زندانیان جرائم اجتماعی همبند بودم. در این بند، زندانیان سیاسی و زندانیان جرائم اجتماعی در کنار هم بودند. یک طرف سالن اتاق‌های ما قرار داشت و طرف دیگر، زندانیان جرائم اجتماعی.

رابطه ما با این زندانیان بسیار جالب بود. وقتی فهمیدند که ما زندانیان سیاسی هستیم، به‌شدت تحت تأثیر قرار گرفتند. خاطراتی از آن روزها دارم که به نظرم ارزش گفتن دارد.

اصغر خوفناک

یکی از آن‌ها فردی بود به نام اصغر خوفناک. زندانبان‌ها او را به بند ما آوردند. زندانیان همبندش هشدار می‌دادند که او بسیار خطرناک است و پرونده سنگینی دارد. ابتدا ما با حضورش مخالفت کردیم، اما زندانبان‌ها اصرار کردند.

کم‌کم متوجه شدیم که انسان‌ها همیشه آن‌طور که درباره‌شان گفته می‌شود نیستند. باید با خودشان زندگی کرد تا شناخت. اصغر همیشه هنگام رفتن به سرویس، سر به زیر و با احترام از کنار ما عبور می‌کرد. برایم سوال بود که چطور این فرد می‌تواند تا این حد متفاوت از آن چیزی باشد که تعریف می‌کردند؟

روزی پاسداران برای تحقیر ما، اتاق‌هایمان را جلوی چشم زندانیان عادی زیر و رو کردند. همان اصغر خوفناک پیش من آمد و گفت: «هرچه وسایل دارید به من بدهید تا برایتان نگه دارم.» من موضوع را با هم‌بندی‌ها در میان گذاشتم. همه موافقت کردند. وسایلی مانند هیتر و چند چیز دیگر را به او سپردیم. پس از رفتن پاسداران، همه را صحیح و سالم برگرداند و با قدردانی گفت که خوشحال است به او اعتماد کرده‌ایم. این تجربه نشان داد که نباید تحت‌تأثیر برچسب‌ها و شایعاتی قرار گرفت که خود رژیم در زندان می‌سازد.

محبت و رسیدگی به یک زندانی بیمار

نمونه دیگری هم به یاد دارم. یکی از زندانیان عادی مدتی مریض بود و در راهرو می‌خوابید. مسئول سالن که از میان ما بود، به او رسیدگی کرد و با مهربانی سراغش را گرفت. همین رفتار انسانی باعث شد حال او بهتر شود و دوباره سرحال گردد.

در این دوران، ما خیلی از کارهای جمعی را به زندانیان عادی یاد دادیم. مثلاً آن‌ها دمپایی‌های شخصی را به سرویس می‌بردند و دوباره برمی‌گرداندند، که به‌شدت آلوده و غیربهداشتی بود. ما پیشنهاد دادیم دمپایی‌های مشترک و ضدعفونی‌شده‌ای را که روزانه می‌شستیم، استفاده کنند. همین کار ساده بسیاری از مشکلات را حل کرد و آن‌ها خوشحال بودند که یاد گرفتند چگونه می‌توان با همکاری جمعی تضادها را برطرف کرد.

آن‌ها از نظم اتاق‌های ما شگفت‌زده بودند و می‌خواستند آموزش ببینند، اما این امکان وجود نداشت چون ما با یک ایدئولوژی مشترک و وحدت عمل این کار را انجام می‌دادیم. با این حال، همیشه به ما ارادت داشتند، مشکلاتشان را با ما در میان می‌گذاشتند و بچه‌ها هم به آن‌ها کمک می‌کردند.

در حقیقت، رابطه ما با مردم – حتی همین کسانی که رژیم آن‌ها را «شرور» می‌نامید – رابطه‌ای انسانی و مبتنی بر احترام بود. ما می‌دانستیم که بسیاری از آن‌ها قربانی همین رژیم هستند.

وای به روزی که ما در جامعه حضور داشته باشیم... پایان

کانون حقوق بشر ایران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:
تلگرام / ایکس / اینستاگرام / یوتیوب / فیسبوک



اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نوشته‌های پر بیننده

بایگانی وبلاگ

بازدید وبلاگ