کانون حقوق بشر ایران، بازتاب خبرها و صدای کلیه زندانیان با هر عقیده و مرام و مسلک از ترک و لر و بلوچ و عرب و کرد و فارس

زندان عمومی و اولین اعتصاب زندان قزلحصار - قسمت اول

آنچه میخوانید، بخش اول خاطرات یک زندانی سیاسی دهه ۶۰ است

زندان عمومی و اولین اعتصاب زندان قزلحصار - قسمت اول

تقریبا ساعت ۱۱شب بود که من و تقریبا ۳۰زندانی سیاسی دیگر را از واحد۳ زندان قزلحصار به بند۲ عمومی همین واحد۳ منتقل کردند. این بند دارای ۱۶سلول کوچک که ظرفیت هر سلول ۹زندانی و ۸سلول بزرگ که ظرفیت هرکدام ۱۸زندانی بود منتقل کردند که می‌بایست جمع زندانیان این بند عمومی حداکثر ۲۸۸نفر باشد؛ اما! در پاییز سال۱۳۶۰که من وارد این بند شدم هر سلول کوچک بین ۴۰تا ۴۵نفر و هر سلول بزرگ هم بین ۵۵تا۶۰نفر زندانی در خودش جا داده بود. از آنجایی که نمی‌شد این تعداد نفر در سلول بخوابند شبها تمام راهروی بند و همینطور محلی که به اون حسینیه می‌گفتند و فروشگاه و یک تلویزیون هم در آن قرار داشت پر می‌شد از نفر و جای سوزن انداختن هم نبود. یعنی در این بند به‌طور متوسط بسته به ماه آن حدود ۱۲۰۰زندانی با چنین شرایط سختی باید صبح را به شب رسانده و جلوی این سگهای زنجیری می ایستادند.

دیدن قیافه کریه داوود رحمانی رئیس زندان و علی شابدوالعظیمی که به اندازه کافی آزاردهنده و باعث شکنجه روحی بود حالا در نظر بگیرید که هر روز یک بساطی هم تحت عناوین مختلف برپا می‌کردند و چند نفر را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند یا اینکه ساعتها او را در راهروی اصلی زندان سرپا نگه‌می‌داشتند. این تازه جنایتهایی بود که خود زندانبان در برخورد با زندانی سیاسی مرتکب می‌شد. از شکنجه روحی پخش نوار نوحه آهنگران تا غذای زندان که نه کافی بود و نه کیفیت لازم رو داشت و مقدار اون به حدی بود که زندانی از گرسنگی نمیرد را باید در ردیف سایر شکنجه ها قرار داد. 

مثلا صبحانه شامل یک تکه پنیر به اندازه ۳*۳سانتیمتر و یک لیوان چای سرد به‌علاوه یک نان لواش نازک یا به همین مقدار کره و یک قاشق مربا با یک نان لواش نازک بود. ناهار هم در اکثر روزها عدس پلو یا «چلوسایه‌مرغ!!!!!» -چون مرغ نداشت و بین زندانیان معروف بود که از روی برنج مرغی را پرانده‌اند که سایه مرغ در برنج افتاده است- یا آبگوشت که به آبگوشت سوسک شهرت داشت بود. 

اما شام به‌طور معمول سوپ یا آش بود که خوردن آن کفاره داشت و معلوم نبود که در آن چه آت و آشغالی ریخته‌اند؛ یک شب هم یک عدد تخم مرغ آبپز با یک تکه کره می‌دادند که به عنوان «شام شاهانه» یا به قول امروزی‌ها «شام لاکچری» نامگذاری شده بود.  

اسدالله لاجوردی که در اون موقع دادستان تهران و همه کاره شخص خمینی در رابطه با زندانیان سیاسی بود و هزار هزار از زندانیان سیاسی بخصوص بر و بچه های مجاهدین خلق رو روانه جوخه‌های تیرباران می کرد، همه‌کاره زندانها نیز بود. این هیولا هم دادستان بود، هم رئیس زندان اوین، هم رئیس سازمان زندانها!! هم حکم علیه متهم صادر می‌کرد!!! همه بازجو بود و شکنجه می‌کرد!!! و هم در دستگیری یا کشتن بسیاری نقش جدی و اصلی داشت!!!!. وقتی زندانی با او روبرو می‌شد بقدری قیافه‌اش ترسناک و وحشتناک بود که حالت بهم می‌خورد. این موجود انسان نما هر چند وقت به زندان قزلحصار هم می‌آمد تا بیشتر زندانیان را مورد اذیت وآزار و شکنجه قرار بده. حالا یا هما حداقل امکاناتی که در زندان بود را کم یا حذف می‌کرد یا اینکه قوانین جدیدی می‌گذاشت که چیزی جز برای درهم شکستن زندانی نبود که البته با اعتراض زندانیان روبرو می‌شد. در زمستان سال۱۳۶۰ لاجوردی به زندان قزلحصار آمد و همراه با داوود رحمانی و چند نفر از افراد حفاظتش و چند پاسدار از زندانبانان قزلحصار به بند۲ آمد و همه را جمع کردند و بعد از کلی پرت و پلاگویی که از آن چیزی به خاطرم نمانده است رو به داوود رحمانی گفت چون اینها در بند سیگار می‌کشند دیگر به این زندانیان سیگار ندهید. هدفش با این اقدام این بود که خودش را مدافع سلامتی زندانیان جا بزند!!!!! این در حالی بود که در آن ماهها هر روز بین ۲۰۰تا ۳۰۰نفر به دستور «همین لاجوردی مدافع سلامتی!!!!» در سراسر زندانهای ایران اعدام می‌شدند. اما هدف اصلی لاجوردی، انداختن زندانیان سیگاری و غیرسیگاری به جان هم بود تا بتواند از این آب گل‌آلود به قول خودشان «تواب و نادم» بگیرد. اما این هم پیش نرفت.

 


اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نوشته‌های پر بیننده

بایگانی وبلاگ

بازدید وبلاگ