۱۳ شهریور, ۱۴۰۴دستهبندی گزارش ویژه
سلولهای انفرادی قرنطینه زندان وکیل آباد ، نمادی عریان از «شکنجه خاموش» بودند؛ اتاقهایی کوچک، بیپنجره، بینور و بیصدا که در آنها نه روز معنایی داشت و نه شب
کانون حقوق بشر ایران، پنجشنبه ۱۳ شهریورماه ۱۴۰۴ – اسناد و روایتهای تازه منتشرشده از زندانهای دهه ۶۰ نشان میدهد که بند موسوم به «قرنطینه» زندان وکیل آباد در زندانهای ایران، یکی از مخوفترین بخشهای سرکوب سیستماتیک علیه زندانیان سیاسی بوده است. این بند بهعنوان محلی برای نابودی جسمی و روانی مخالفان طراحی شده بود؛ جایی که زندانیان سالها در آن در انزوا و خاموشی مطلق نگهداری میشدند.
ساختار بند قرنطینه؛ چهار سالن و انفرادیهای بیپایانبهگفته شاهدان، بند قرنطینه زندان وکیل آباد خود چهار سالن مجزا داشت و شامل دو ردیف سلولهای انفرادی بود. زندانیانی که به این بخش منتقل میشدند، نه حق ملاقات داشتند و نه تماس تلفنی. بسیاری از آنان تا سه سال تمام در همین سلولها محبوس ماندند؛ در وضعیتی که هیچ نور آفتابی به داخل نمیتابید و سکوتی مرگبار همهجا را فرا گرفته بود.
راهروهای قرنطینه در زندان وکیل آباد با پردههایی پوشانده شده بود تا هیچ زندانی نتواند دیگری را ببیند. این طراحی عامدانه، بهنوعی زندانیان را از هم جدا میکرد و حتی امکان یک نگاه کوتاه برای دریافت اندکی امید را نیز سلب میساخت. هدف، فروبردن انسانها در فراموشی کامل و شکستن هویت انسانی آنان بود.
قتلعام ۶۷؛ خاطرهای که هنوز زنده است
قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، یکی از تاریکترین و هولناکترین صفحات تاریخ معاصر ایران است. بند قرنطینه، زندان وکیل آباد که سالها پیش از آن خود به نمادی از انزوا، محرومیت و فراموشی تبدیل شده بود، در این کشتار نقش ویژهای داشت. در این بند، صدها زندانی سیاسی نگهداری میشدند که بسیاری از آنها ماهها و سالها در بیخبری مطلق از دنیای بیرون، در انتظار نامعلومترین سرنوشتها به سر میبردند. در آن تابستان خونین، در زندان وکیل آباد، تنها یک نفر از میان زندانیان بند قرنطینه زندان وکیل آباد، جان به در برد؛ دیگران همگی، در سکوت و تاریکی، به پای چوبههای دار سپرده شدند.
زندانیانی که در قرنطینه زندان وکیل آباد بودند، پیشتر سالهای طولانی در سلولهای انفرادی و شرایط غیرانسانی محبوس شده بودند. بسیاری از آنها خانوادههای خود را سالها ندیده بودند و حتی از خبرهای کوچک دنیای بیرون بیاطلاع بودند. ناگهان، در مرداد و شهریور ۶۷، نامشان در لیستهایی قرار گرفت که سرنوشت مرگ یا زندگیشان را تعیین میکرد. این لیستها نه بر اساس جرم یا محکومیت، بلکه بر اساس پرسشهایی کوتاه و مرگبار تنظیم میشد: آیا به سازمان خود وفادار هستی؟ آیا نماز میخوانی؟ آیا هنوز بر عقایدت پافشاری میکنی؟ و هر پاسخی که نشانی از ایستادگی و پایداری در برابر ایدئولوژی حاکم داشت، حکم مرگ را به همراه میآورد.شاهدان اندک این فاجعه گفتهاند که زندانیان قرنطینه زندان وکیل آباد، یکی پس از دیگری، در سکوت مطلق از سلولهای خود خارج میشدند و هرگز بازنمیگشتند. راهروهای قرنطینه، آن روزها شاهد رفت و آمد پاسداران و زمزمههای سنگینی بود که بهسرعت جای خود را به صدای کامیونهای حامل اجساد داد. هیچ مراسمی، هیچ بدرقهای، و هیچ خداحافظیای وجود نداشت. تنها یک مرگ دستهجمعی و مخفیانه که تا امروز، حکومت ایران از بیان حقیقت آن سر باز زده است.
بازماندگان اندک این جنایت، هنوز خاطراتشان را با لرز و بغض بازگو میکنند. آنها میگویند بند قرنطینه زندان وکیل آباد پس از قتلعام، به مکانی خالی و متروک تبدیل شد؛ فضایی که دیوارهایش هنوز بوی خون، فریادهای فروخورده و زمزمههای آخرین لحظات زندانیان را در خود حفظ کرده است. مرگ در آن روزها تنها به معنای پایان حیات نبود، بلکه تلاشی سیستماتیک برای پاککردن حافظه تاریخی و حذف یک نسل از آزادیخواهان بود.
این کشتار، نه فقط یک واقعه تاریخی، بلکه زخمی ماندگار بر وجدان جمعی مردم ایران است. هنوز هم مادران و پدرانی هستند که نمیدانند فرزندانشان در کدام گور دستهجمعی دفن شدند و در کدام شب بیصدا جان باختند. قتلعام ۶۷ یادآور آن است که چه بهای سنگینی برای ایستادگی در برابر دیکتاتوری پرداخته شد، و چرا روایت این رنج باید همچنان بازگو شود؛ تا تاریخ تکرار نشود، تا صداهایی که خاموش شدند، در حافظه جمعی ما زنده بمانند.
ادامه قطعی ۳هفتهای آب در زندان مرکزی کرج؛ بحرانی انسانی در سکوت
اعدام ۸ زندانی در زندانهای قزلحصار، بوشهر، گچساران، اهواز، الیگودرز، جیرفت
شکنجه روانی در مجاورت اعدامهااما رنج زندانیان تنها به اعدام ختم نمیشد. در نزدیکی بند قرنطینه و پشت بند یک زندان وکیل آباد، محوطهای وجود داشت که محل اجرای احکام قطع عضو برای محکومان جرائم اجتماعی بود. صدای این مجازاتها بهوضوح در سلولهای قرنطینه شنیده میشد.
زندانیان سیاسی در سکوت سلولهایشان، صدای فریاد کسانی را میشنیدند که دستانشان با گیوتین یا ابزارهای دیگر قطع میشد. صدای زنجیر، شلاق و جیغهای ممتد در هم میپیچید و روان زندانیان را میآشفت. این شکنجه روانی مرزی نمیشناخت: شب و روز برای زندانی یکی شده بود و زخم صداها بر جانشان میماند؛ زخمی که حتی پس از آزادی نیز پاک نمیشد.
انفرادی؛ فراموشی مطلق و انکار انسانیت
سلولهای انفرادی قرنطینه زندان وکیل آباد ، نمادی عریان از «شکنجه خاموش» بودند؛ اتاقهایی کوچک، بیپنجره، بینور و بیصدا که در آنها نه روز معنایی داشت و نه شب. زندانیانی که به این سلولها منتقل میشدند، در شرایطی قرار میگرفتند که بهتدریج از سادهترین نشانههای حیات انسانی محروم میشدند. هیچ تماسی با دیگر زندانیان وجود نداشت، هیچ صدایی از بیرون نمیآمد و پردههای ضخیم راهروها عمداً مانع از دیدن چهره یا حتی سایه انسانی دیگر میشد. این وضعیت به معنای جداسازی کامل از جهان بود؛ گویی فرد در گوری زنده دفن شده است.
بازماندگان در زندان وکیل آباد روایت کردهاند که در چنین شرایطی زندانی بهمرور احساس زمان را از دست میداد. روزها و شبها در هم میآمیختند و ذهن، در غیاب محرکهای بیرونی، گرفتار کابوسهای مداوم و هذیانهای طولانی میشد. برخی زندانیان پس از ماهها یا سالها انفرادی، توانایی شمارش روزها یا حتی یادآوری نام و گذشته خویش را از دست داده بودند. انفرادی به معنای «فراموش کردن همهچیز، حتی نام خود» بود.از نظر جسمی، نبود امکان حرکت و نور کافی منجر به ضعف عضلات، مشکلات بینایی و بیماریهای پوستی میشد. اما رنج اصلی، روانی بود: افسردگی شدید، اضطراب، توهم و حتی فروپاشی کامل شخصیت. به گفته شاهدانی که در زندان وکیل آباد زنده ماندهاند، گاه زندانی پس از سالها انفرادی، هنگام بازگشت به بند عمومی دیگر قادر به برقراری ارتباط ساده انسانی نبود. این سلولها در حقیقت برای شکستن انسان طراحی شده بودند؛ شکنجهای که نه تنها جسم، بلکه روح و هویت انسانی زندانی را نشانه میگرفت و او را به مرز نابودی میرساند.
شهادت برای حقیقت، نه نفرت
روایت بند قرنطینه در زندان وکیل آباد، قتلعام ۶۷ و سالهای طولانی انفرادی، تنها بازگویی خاطراتی از رنج و تاریکی نیست؛ بلکه شهادتی است برای حقیقت. این شهادت، فراتر از خشم و نفرت، به دنبال پاسداشت حافظه تاریخی و یادآوری کرامت انسانی است. اگر امروز از آن روزهای سیاه سخن میگوییم، نه برای آنکه زخمها را تازه کنیم، بلکه برای آن است که فراموش نکنیم. فراموشی، همان چیزی است که شکنجهگران و سرکوبگران میخواهند؛ آنها میخواهند تاریخ به سکوت و بیخبری سپرده شود تا نسلهای آینده هرگز ندانند چه بر سر آزادیخواهان و مبارزان این سرزمین آمد.
شهادت برای حقیقت به معنای تداوم مقاومت در برابر پروژه حذف حافظه است. وقتی میگوییم زندانیان قرنطینه تا سه سال در انفرادی نگهداری شدند، یا اینکه تنها یک نفر از قتلعام ۶۷ جان به در برد، در واقع داریم سندی را ثبت میکنیم؛ سندی که مقابل تحریف و انکار میایستد. این شهادتها از دل تاریکی، نوری برای آیندگان میسازند تا بدانند آزادی و عدالت چه بهای سنگینی داشته است.اما این بازگویی نه برای انتقام، بلکه برای ساختن آیندهای استوار بر عدالت است. یادآوری حقیقت، زمینهای برای دادخواهی و تضمین «هرگز دوباره» است؛ همان آرمانی که بسیاری از زندانیان سیاسی جانشان را بر سر آن گذاشتند. وقتی فریادهای خفهشده در سلولهای انفرادی را به گوش تاریخ میرسانیم، در واقع پلی میسازیم میان رنج گذشتگان و امید آیندگان.
این روایت، مرثیهای نیست برای سوگواری بیپایان؛ بلکه زبانی است برای ایستادگی. حقیقت را باید بازگو کرد، چون در بازگویی آن، جانهای خاموششده دوباره زنده میشوند و الهامبخش نسلهایی خواهند بود که هنوز برای آزادی میجنگند. شهادت برای حقیقت، یعنی نپذیرفتن فراموشی، یعنی ایستادن در برابر انکار، و یعنی باور به اینکه رنجها، اگر به یاد آورده شوند، میتوانند بذر عدالت را در آینده بکارند.
دادخواهی بینالمللی؛ مسئولیت جمعیبند قرنطینه و سلولهای انفرادی آن در زندان وکیل آباد، بخشی تاریک از تاریخ معاصر ایران هستند؛ بخشی که باید همواره یادآوری شوند تا فراموشی بر آن سایه نیفکند. یاد زندانیانی که در این بندها سالها در بیخبری و انزوا زیستند و سرانجام بسیاریشان در قتلعام ۶۷ جان باختند، یادآور آن است که آزادی و کرامت انسانی با بهای سنگینی حفظ شده است.
تمام این روایتها، شهادتها و اسناد تنها برای ثبت در حافظه تاریخی نیستند؛ هدف نهایی، رساندن این حقایق به دادگاههای بینالمللی و نهادهای مستقل حقوق بشری است تا آمران و عاملان شکنجه، اعدام و کشتار، روزی در برابر عدالت پاسخگو شوند. ما باور داریم که حقیقت تنها در صورتی به عدالت منتهی میشود که مستند و مستدل حفظ و ارائه گردد. از این رو، از همه کسانی که شاهد، بازمانده یا در اختیار داشتن هرگونه اطلاعات، اسناد، عکس و یا نشانی از زندانها، بازجویان و مسئولان دخیل در این جنایات هستند، میخواهیم که آن را در اختیار ما قرار دهند. هر قطعه از این پازل میتواند نقشی حیاتی در تکمیل پرونده دادخواهی داشته باشد؛ برای آنکه رنجها بیثمر نمانند و عدالت، هرچند دیر، محقق شود.
این روایت، مرثیهای برای گذشته نیست، بلکه سندی برای امروز و فرداست؛ برای آنکه رنجها تکرار نشوند و وجدان تاریخ هرگز دوباره با چنین سکوتی آزرده نگردد.
کانون حقوق بشر ایران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:
تلگرام / ایکس / اینستاگرام / یوتیوب / فیسبوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر