کانون حقوق بشر ایران، بازتاب خبرها و صدای کلیه زندانیان با هر عقیده و مرام و مسلک از ترک و لر و بلوچ و عرب و کرد و فارس

زندان اوین سال ۱۳۶۲ بند آموزشگاه سالن ۱ سلول ۲۹ مقاومت در برابر پاسداران

 مشاهداتی دیگر از یک زندانی سیاسی دهه شصت 

آنچه میخوانید، خاطرات و مشاهداتی دیگر از یک زندانی سیاسی دهه شصت است که تلاش کرده پس از گذشت بیش از ۴۱ سال، خاطرات خودش را اگر چه دردناک، اما با خوانندگان سایت کانون حقوق بشر ایران، به اشتراک بگذارد. نام این زندانی بخاطر مسائل امنیتی نزد کانون حقوق بشر ایران، محفوظ است.
يادم هست یه روز بدليل اینکه مسئول اتاق بودم، بخاطر نگهداري يك تيزي در اتاق بيرون كشيده شدم. پاسدار سرلك كه قيافه بسيار زشت و كريهي داشت درب اتاق را باز كرد و صدا زد:
ـ مسئول اتاق كيه؟
ـ من هستم.
ـ تو؟ 
انگار شکار گیر آورده باشه، گفت: بيا بيرون ببينم بعد با زدن چشم بند و هل دادن، مرا بيرون کشید.
پاسدار: همينجا واسا. 
درست روبروي سلول ۲۴ نگه‌ام داشت. يك چوب كه يك شيلنگ رويش كشيده بودند را زير چانهام گذاشت و گفت: چرا تيزي توي اتاق نگه داشتي؟
جواب دادم: كي گفته من تيزي نگه داشتم.
پاسدار: خبرش به ما رسيده. اگر پيداش بكنم واي به حال تو.
ـ فعلا كه پيدا نكردي. تازه اگر پيدا كني تعجب نكن. شما كه هيچ چاقو يا وسيلهاي براي خورد كردن خيار و گوجه يا هر چيز ديگري كه نميديد پس ما چطور اين كار را بكنيم؟
ـ خوبه خوبه. و با يك لحن بسيار زشتی گفت حرف نزن، حرف نزن و با همان چوب محکم زد به گردنم. انتظار داشت كه داد بزنم ولي هيچ صدايي از من در نيامد.
پاسدار : مقاومت ميكني؟ ها؟ ميخواهي برادرت صدايت را نشنود؟ ميخواهي به او بگي كه مثل اون هستي؟
ـ در همین حال پاسدار سرلک رفته بود دم در اتاق و با صداي بلند گفت: غلامرضا بشنو اين برادرته كه داره كتك ميخوره. سپس دوباره برگشت سراغ من. من هم كه ديدم اين كار را كرد گفتم برو ببينم كي تسيلم ميشه.
ـ بعد هم گفت خوب فهميدي يا نه. ديگه نبينم كه تيزي نگه داري؟
ـ تيزي نگه نداشتيم؟ اگر هر كسي گفته بيخود گفته. اگر من مسئول اتاق هستم مقرارات را ميدانم و همين حالا هم درخواست چاقو دارم. لطفا بديد تا اين وضع پيش نياد.
ـ ياالله، برو تو اتاق تا آش و لاشت نكردم. چقدر پررو هم شده. چاقو ميخواد!!.
ـ بعد من را آورد تو اتاق و به نفرات اتاق گفت: از اين ببعد اين مسئول اتاق نيست. يكي ديگه را بگذاريد.
ـ بقیه زندانی ها همه با هم گفتند. ما او را قبول داریم. خودمان هم همين را ميخواهيم.
اين موضوع دعوا بين اتاق و پاسداران بند براي تقريبا يك هفته شده بود. یه پاسداری به اسم حميد عباس كه ديپلم داشت و پاسدار ساده سالن 1 آموزشگاه بود (او البته بعدا به درجه دادياري در زندان اوين و در هنگام اعدامهاي سال ۶۷ درگوهردشت كرج شد) گفت: ما بايد مسئول اتاق را مشخص كنيم.
یکی از زندانی ها به اسم ناصر نوروزي (که بعدا در جریان قتل عام ۶۷ او را به دار کشیدند) گفت: نه خير شما نبايد در کارهای اتاق ما دخالت كنيد و بقیه هم حرفش رو تایید کردند.
اون روز درسترين کاری كه توانستیم در مقابل پاسداران انجام بديم همین بود كه هم مسئوليت اتاق را از آن خودمان بكنيم و هم از رفتن من به انفرادي جلوگیری کنیم. 


 

اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نوشته‌های پر بیننده

بایگانی وبلاگ

بازدید وبلاگ